هوم، سوییت هوم !

ساخت وبلاگ

سلاااااااااام دوستان عزیزم

شبتون بخیر و شادی انشاالله ...

چند روز دیگه میام به شرط حیاط !!

(بله بله از گوشه کنار زمزمه هایی میشنوم که: میخواستم که نیای)

ممنون که نمیپرسید این مدت چرا نبودم .. خیلی چیزها رو تو وبلاگ نمیشه نوشت ..

ممنونم از محبت همگیتون عزیزانم ..

هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 4:23

تقریبا یک ماه قبل یه روز غروب بود که با همسر جان رفتیم پیاده روی .. خیابون همت شمالی و باغهای مشرف به خیابون و بوی چوب سوخته و صندوق های انار و بطری های آب انار .. ترش و شیرین و ملس ...همینطور که داشتیم میرفتیم از دور دیدم یکی از این کارگرها در حالیکه کیف مخصوصش رو روی دوشش انداخته، داره سلّانه سلّانه میره.. از پشت نگاهش میکردم، یه جفت کفش مستعمل که پاشنه هاشو هم خوابونده بود پاش بود و یه پیرهن و شلوار که کفشهاش پیشش پادشاه بود .. یه کلاه سربازی هم سرش بود .. کارگرهایی که صبح زود میان کنار خیابون می ایستن برای کار، اگه خیلی خوش شانس باشن کار گیرشون میاد ولی از اونجا که بقول صمد آقا: این روزها شهری ها فعلگی هاشون هم خودشون میکنن! خیلی هاشون تا غروب بیکار میمونن و غروب که میشه دست از پا دراز تر با دست خالی و قطعاً با احساس شرمندگی برمیگردن خونه ... عرض میکردم .. وقتی نزدیکش رسیدیم همسرم چند قدم جلوتر رفت و من به اون آقا سلام کردم .. برگشت و جواب سلامم رو زیر لبی داد .. گفتم خسته نباشی برادر .. گفت زنده باشی .. چند تا اسکناس از جیب مانتوم در آوردم و گفتم ببخشید، این قابل شما رو نداره .. با ناباوری نگاهم کرد و هرچقدر بخوام حالتی که تو نگاهش بود رو توصیف کنم نمیتونم .. کمی خیره خیره نگاهم کرد و یهو گفت: خواهر مشکلت تو زندگی چیه؟ گفتم ببخشید، متوجه نشدم .. گفت مشکل، مشکلت تو زندگیت چیه؟ گفتم به لطف خدا مشکلی تو زندگیم ندارم .. (البته همسرجان بعداً گفت نباید اینو میگفتی، باید میگفتی کسی تو زندگی بی مشکل نیست منم مشکلهای خودمو دارم .. منم گفتم خوب اون لحظه این جواب به ذهنم نرسید)خلاصه گفت حالا بزرگترین مشکلت رو بگو .. هرچی فکر کردم چی بگم، چیزی بعنوان مشکل به ذهنم نرسید ولی موضوعی از هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 4:23

من معمولاً روی دنده راست میخوابم که روبروم میز آرایشه.. خوب؟بعد و وقتی برمیگردم روی دنده چپ، همسرجان روبروم خوابیده ... خوب؟چند شب قبل خوابم نمیبرد گفتم جامو عوض کنم شاید فرجی شد! فلذا جامو با همسرجان عوض کردم .مثل همیشه روی دنده راست خوابیدم و خوابم برد..بعد نصف شب که برگشتم روی دنده چپ، یه لحظه چشمامو باز کردم و گفتم اوااااا پس بقیه تخت کو؟؟؟حالا جالبه نمیگم پس همسر جان کو؟ میگم پس بقیه تخت کو؟ هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 77 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 4:23